دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
کهنالگوی «خورشید» در شعر نظامالدّین استرآبادی
1
19
FA
محمدرضا
پاشایی
استادیار گروه زبان و ادبیات، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران.
pashaei.reza@yahoo.com
هادی
دهقانی یزدلی
0000-0003-4719-5717
استادیار گروه زبان و ادبیات، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران.
asemanekavir@gmail.com
مهدی
حمزه پور
مدرس گروه زبان و ادبیات، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران.
mehdi1354hamzepoor@gmail.com
10.22059/jlcr.2020.298888.1434
هستی آدمی همراه با کارکردها و منشهایی که از خویش آشکار میکند، از سرچشمههای فراوان و گوناگونی آبشخور مییابد. یکی از این آبشخورهای اساسی و بنیادین که بر هستی آدمی سایه میاندازد، کهنالگوها هستند. کهنالگوها تصاویر یا نمادهای ناخودآگاه جمعی بشرند که ذهنیت، اندیشه و رفتار آدمی را در سیطرۀ خود دارند و خود را در حیات اجتماعی، فرهنگی و هنری بشر، در قالبهای گوناگونی هویدا میسازند. این تصاویر در ناخودآگاه روان آدمی پنهان هستند و سرچشمۀ زایای اسطورهها، آیینها و روایتها قرارمیگیرند. خورشید از جملۀ کهنالگوهای مشترک بین اقوام مختلف بشری است که روایتهای اسطورهای گوناگونی را در میان ملل ساخته و پرداختهاست. این کهنالگو از جمله اساسیترین عنصر ذهنیت و اندیشۀ اسطورهای ایرانی است که از اعصار دور تا به امروز در دورههای مختلف تاریخی، فرهنگی و اجتماعی، سلطه و بازتاب خود را در اندیشه، ذهنیت و میراث هنری و ادبی فرهنگ ایرانی حفظ کردهاست. از میان طبقات اجتماعی و فرهنگی هر جامعه و ملّتی، شاعران یکی از مهمترین طبقاتی هستند که از طریق شعر خویش، انواع و اقسام درونمایهها و تصاویر کهنالگویی را به ارث میبرند و آنها را به سپهر اندیشه و فرهنگ دوران بعد از خود منتقل میکنند. «خورشید» از کهنالگوهای مشترک اقوام بشری است که با درونمایههای گوناگونی در آثار فرهنگی اقوام مختلف آشکار میگردد. از جمله شاعرانی که در افق زبان و ادبیات فارسی به گونهای برجسته و متمایز از تصاویر و درونمایههای مربوط به کهنالگوی خورشید در شعر خود بهره میبرد، «نظامالدّین استرآبادی» است. انعکاس این کهنالگو در منظومۀ فکری نظامالدّین استرآبادی، موضوعی است که این پژوهش به آن میپردازد. در این مقاله، دیوان نظامالدّین استرآبادی بر اساس نظریۀ تحلیل کهنالگویی یونگ بررسی شدهاست و تأثیر کهنالگوی خورشید در منظومۀ فکری شاعر، توصیف و تحلیل میگردد. بر اساس تحلیل کهنالگویی دیوان نظام، «قدرت، تاجداری، ثروت، زیبایی و حیات» از جمله درونمایههایی هستند که کاربرد کهنالگوی خورشید را در شعر نظام مکرر میسازد. سلطۀ این کهنالگو در فضای فکری و هنری این شاعر، در تصویرسازی و توصیفات شعری نظامالدّین کارکردی برجسته و متمایز دارد.
کهنالگو,اسطوره,خورشید,نظامالدّین استرآبادی,شعر
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78467.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78467_48c3cc8165612d39d08133f22f4299f6.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
واقعهمندی و انواع واقعه در اشعار آزاد نیما
21
38
FA
تقی
پورنامداریان
استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ایران.
namdarian@ihcs.ac.ir
محمدسامان
جواهریان
دانشآموختۀ دکتری پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ایران.
m.saman.javaherian@gmail.com
10.22059/jlcr.2020.289462.1340
«ساختار» به معنی وجود ارتباط میان اجزای یک متن است، به شکلی که وجود هیچ جزئی، اتفاقی یا بیدلیل به نظر نرسد. یکی از وجوه تفاوت شعر نیمایی با شعر سنّتی، در ساختار آن است. شعر سنّتی به طور عمومی، بیشتر در سطح بیت دارای ساختار و انسجام است، تا در کلیت خود. این ادعا بیشتر دربارۀ اشعار غنایی همچون غرل، صادق است، نه دربارۀ اشعار بلندِ آشکارا روایی، همچون <em>شاهنامه</em> یا <em>خسرو و شیرین</em>. تاکنون بحثی همهجانبه دربارۀ ساختار شعر نیمایی صورت نگرفتهاست و بیش از هر چیز بر ارتباط صُوَر خیال تأکید شدهاست. برای تحلیل ساختار شعر نیما میتوان از مفاهیم حوزۀ روایتشناسی پساکلاسیک استفاده کرد. در روایتشناسی کلاسیک یا ساختگرا، اغلب ژانرهایی چون حکایت، داستان کوتاه و رمان که جنبۀ روایی آنها قوی و آشکار است، مورد توجه بودند. در مقابل، در روایتشناسی پساکلاسیک، توجه به ژانرها و یا حتّی رسانههای دیگر که جنبۀ روایی آنها چندان قوی نیست و در گذشته مورد توجه روایتشناسان قرار نداشتند نیز رواج دارد؛ برای مثال، روایتشناسی پساکلاسک به پدیدههایی چون انواع نمایش، شعر غنایی و حتّی موسیقی نیز توجه دارد. «واقعهمندی»، یکی از مفاهیم روایتشناسی است که برای تحلیل ساختار شعر نیمایی میتوان از آن کمک گرفت. واقعه، رخداد یا چرخش تعیینکننده در متن روایی است و ساختار شعر نیما در بسیاری از موارد، ناشی از وجود پیرنگی واحد در سراسر شعر است که در خدمت ایجاد یک واقعه است. میزان واقعهمندی یک رخداد، به میزان تخطی آن از طرحواره وابسته است. طرحوارهها، الگوهای قالبی و آشنا برای ذهن هستند. طرحوارهها خود دو نوعاَند: چارچوب و پیآیند. تفاوت این دو در توالیمند بودن «پیآیند» در مقابل ایستایی «چارچوب» است. سه نوع اصلی واقعه را میتوان به این صورت برشمرد: واقعه در سطح رخدادها، واقعه در سطح ارائه، و واقعه در سطح دریافت. نمونههای هر سه نوع را میتوان در اشعار آزاد نیما یافت.
ساختار,نیما,واقعه,واقعهمندی,طرحواره
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78198.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78198_a4a1ed223b31b4e006c923d61e909889.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
فنون روایی پسانوگرایی در رمان «دل فولاد» منیرو روانیپور
39
62
FA
صادق
خدادوست
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران.
khodadoost1352@gmail.com
علی
دهقان
دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران.
a_dehghan@iaut.ac.ir
حمیدرضا
فرضی
دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، واحد تبریز، دانشگاه آزاد اسلامی، تبریز، ایران.
farzi@iaut.ac.ir
10.22059/jlcr.2020.296415.1405
فنون روایی به شگردهای روایت داستان گفته میشود که در ادبیات پسامدرن، دگرگونی پیدا کردهاست. به طور کلی، آثار پستمدرن، نابهنجار و آشفته به نظر میرسند و نمیتـوان آنهـا را ماننـد آثـار سنّتی تحلیل و تفسیر نمود. در رمانهای این سبک ادبی، اصولی که در ادبیات داستانی به طرح، آغاز و پایان مشخص، روایت خطی منسجم، زبان صریح و نظاممندی روایت تعلق دارد، به هم میریزد و اگر خواننده آثار پـستمـدرن درباره شیوۀ نگارش آنها اطلاعی نداشته باشد، خواندن این آثار برایش ملالآور مـیشـود و مطالعۀ آنها نیمهتمام میماند. فرم این گونه نوشتهها نیز بر پیچیدگی متن میافزاید و زمینه را برای خـوانشهای متعدد فراهم میکند. این نوع ادبی، تأثیری انکارناپذیر بر جریان هنر و ادبیات ایران گذاشتهاست. با وجود شناخته و پذیرفته شدن این سبک، به علت عدم آشنایی کامل با خاستگاهها، اصول و مؤلفههای آن، هنوز نسبت به حضورش در ادبیات داستانی ایران تردید وجود دارد. این تردید انگیزۀ کافی را برای بررسیهای مصداقی به وجود آوردهاست تا زمینهها، اصول و شاخصههای پسانوگرایی در داستانهای فارسی تحقیق و شناخته شود. در میان آثار داستانی ایرانی، رمانِ «دل فولاد» اثر روانیپور از گونۀ رمانهای پسانوگرایی شمرده شدهاست و در این مقاله، رمان یادشده از منظر عناصر روایی مطالعه گردید تا اعتبار دیدگاه موجود ارزیابی شود. بدین منظور، «دل فولاد» بر مبنای نظریههای پسامدرنیستی بازخوانی، و فنون روایی و نقش روایت در برجسته کردن سبک آن بررسی شد. نتیجۀ این جستارِ تحلیلی ـ توصیفی گویای آن است که مؤلفههایی همچون بینظمی زمانی در روایت رویدادها، دور باطل، شخصیتهای خاص، بازی زبانی و افراط در کاربرد صُوَر خیال، تناقض، بینامتنیت و چندصدایی در این رمان روانیپور برجستگی خاصی دارد. از این رو، اعتبار دیدگاههای مربوط به تأثیرپذیری این رمان از مکتب ادبی پستمدرن، از پشتوانۀ تحقیقی برخوردار است و میتواند به عنوان گواهی بر تأثیرپذیری ادبیات داستانی فارسی از ادبیات پسامدرن غرب تلقی شود.
دل فولاد,پسامدرن,روانیپور,روایت,بینظمی
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78199.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78199_7bcbbf3b020a0b87015e95b792ba0eee.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
گونهشناسی مکان و مناسبات سوژه با آن در گفتمان تصوف؛ مطالعۀ موردی میراث صوفیانۀ ابوسعید ابوالخیر
63
86
FA
محمدرضا
صالحی مازندرانی
دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران اهواز،اهواز، ایران.
salehi_mr20@yahoo.com
نصر الله
امامی
استاد بازنشستۀ زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران اهواز،اهواز، ایران.
nasemami@yahoo.com
قدرت
قاسمی پور
دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران اهواز،اهواز،ایران.
gh.ghasemipour@yahoo.com
محمدعلی
بیدلی
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید چمران اهواز،اهواز، ایران.
bideli.ali@gmail.com
10.22059/jlcr.2020.299170.1439
مقولۀ مکان و گونه شناسی آن و مناسبات سوژه و مکان، درون گفتمانهای گوناگون و در ژانرهای متفاوت قابل بررسی است. ما در این پژوهش، امر مذکور را درگفتمان تصوف کار بست دادهایم. و در این خصوص با مطالعۀ مقامات های ابوسعید، نیشابور را به عنوان مکان گسترده و خانقاه را به مثابۀ مکان کانونی گفتمان انگاشتهایم. و نشان دادهایم نیشابور قبل از حضور ابوسعید، دارای ساختار شهری و پیوست معنایی و مکانی«پیوستاری» است. تکثر فرهنگی، حضور سایهای گفتمانی ادیان ، درکنار گفتمان غالب شریعت محور، نیشابور را به ترامکان، فراشهر و مکانی«پدیداری» مبدل کرده است. حضور تمایز آفرین ابوسعید در نیشابور در شکل پیوستاری وکاربردی عناصر شهری تصرف میکند؛ و در ادامه شهر را به مکان منازعه با زنجیرهای از هویت های هم ارزِگفتمانهای قطب مخالف بدل میکند. و«ناپیوستاری مکانی» رقم میخورد. نگرش نوبنیاد ابوسعید به تصوف و پیدایش و زایش گفتمانی نو، نیشابور را دچار زایشی مجدد کرده است. فاعلیت سوژه در مکان، مرجعیت مکانی را «باز پردازی» کرده وحاکمیت گفتمان شریعتمدار را کمرنگ نموده و سایۀ خانقاه را بر مسجد انداختهاست. خانقاه درمسیر تغلب گفتمانی به عنوان کارگاه تربیت صوفی، مکانی شبکهای-القایی است که در آن، بین مقام نفسی صوفی با مکانش در خانقاه قید تساوی بر قرار است. و چیدمان معماری خانقاه برابر با چیدمان هندسۀ قدرت گفتمان صوفیه است. ما سه گونه مناسبت بین سوژه و مکان برشمردهایم: وقتی که تنها وجه معنایی مکان بستر جریان یابی حکایت است، سوژه بر آن غالب است. گاهی وجه زایندۀ مکان به سوژه معنا وتشخصی میدهد که تا قبل از آن فاقد آن بوده است، در این حالت مکان بر سوژه غالب است نمونۀ آن بسط روحی ابو سعید پس از حضور بر مزار ابوالفضل سرخسی است. نوع سوم که به نظر میرسد تازگی دارد؛ زمانی است که قصد سوژه و مکان معنا دهی و معنا یابی است، نه غلبگی مطلق. دراین نوع عامل تعامل یا عینی است یا ذهنی. فاعلیت ابوسعید درهمۀ این تصرفات و تغییرات در هویت و نوع مکان،غلبگی وتعامل مکانی، تمهیدی برای گسترش، انتشار و ورودگفتمان نوپدید به مناسبات قدرت است.
گونهشناسی مکان,گفتمان تصوف,ابوسعید,نیشابور,خانقاه
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78190.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78190_ad888fd2b0be1a9c7a90ac5cad295fb7.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
نقد و تحلیل تطبیقی ظرفیت نمایشی رمانهای «آینههای دردار» و «کوزیما یا تقریباً گراتزیا» بر مبنای الگوی فرایتاگ
87
110
FA
مهدی
عبدی
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران.
m.abdi1289@gmail.com
عسگر
صلاحی
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران.
mehdi_abdi_64@yahoo.com
شهریار
گیتی
استادیار زبان و ادبیات عربی دانشگاه محقق اردبیلی، اردبیل، ایران.
sh_giti@uma.ac.ir
10.22059/jlcr.2020.298432.1423
با طرح نظریههای نو، نقد و بررسی آثار ادبی مسیر متفاوتی را پیش گرفتهاست و حوزههای جدیدی چون مطالعات بینرشتهای به وجود آمده که موجب شناخت ظرفیت و دریافتهای نو از آثار ادبی شدهاست. از جملۀ این مطالعات، بررسی بین ادبیات داستانی و نمایشی است. این دو حوزه که از دیرباز با هم پیوند داشتهاند، در دورۀ معاصر، بهویژه با پیشرفت و گسترش سینما، بسیار به هم نزدیک شدهاند. از این رو، امروز نمایش از ظرفیتهای ادبیات داستانی و ادبیات داستانی از برخی ویژگیهای درام استفاده میکند، تا جایی که ادبیات داستانی به عنوان بنمایۀ آثار نمایشی و سینمایی نقش پررنگی در تولید این آثار دارد. با این توضیح، در این پژوهش سعی میشود دو اثر «کوزیما یا تقریباً گراتزیا» از «گراتزیا دلددا» و «آینههای دردار» از «هوشنگ گلشیری» بر اساس الگوی گوستاو فرایتاگ، نمایشنامهنویس و منتقد آلمانی نقد و بررسی شود. الگوی فرایتاگ اساساً یک ساختار نمایشی است که در یک رمان، فیلم یا دیگر آثار داستانی به آشکارسازی رویدادها به ترتیب تاریخ وقوع میپردازد. این الگو، هرمی پیشنهادی است برای تحلیل ساختار روایی داستانهای تراژیک و شامل پنج قسمت یا مرحلۀ مقدمه یا معرفی، کنش صعودی و گرهافکنی، نقطۀ اوج، کنش نزولی و سقوط و وقوع فاجعه و گرهگشایی است که در کنار بررسی این مراحل نمایشی، امکان بررسی آثار را بر اساس ساختار سهپردهای فراهم میآورد. شیوۀ این پژوهش، توصیفیـ تحلیلی و به روش کتابخانهای و اسنادی در قالب مطالعۀ تطبیقی است. بر اساس یافتههای پژوهش، این دو اثر با مراحل پنجگانۀ این الگو تطابق، و نیز ساختاری نمایشی دارند. اگرچه این دو اثر از دو مکتب و سبک متفاوت است، اما تطابق آنها با این الگو نشان میدهد که این دو اثر ساختار مشترکی دارند و ورای روایت داستانی، ویژگی نمایشی نیز دارند و قابلیت پرداخت ساختاری سهپردهای در آنها دیده میشود که به عنوان الگویی روایی در آثار نمایشی محسوب میگردد.
هوشنگ گلشیری,آینههای دردار,گراتزیا دلددا,کوزیما یا تقریباً گراتزیا,نمایش (درام),هرم فرایتاگ
https://jlcr.ut.ac.ir/article_79864.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_79864_377ea57af6204c8d3318de4f9b925278.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
بازخوانی المُعجم فی معاییر اشعار العجم به مثابۀ تحریری از نقد الشّعر
111
134
FA
مجاهد
غلامی
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خلیج فارس، بوشهر، ایران.
mojahed.gholami@gmail.com
10.22059/jlcr.2020.299428.1443
با اندکمایهای از احتیاط، آن هم به این دلیل که در <em>المعجم فی معاییر اشعار العجم</em>(حدود 630 ق.) دربارۀ تأثیرپذیری شمس قیس رازی از <em>نقد الشّعر</em> قدامةبن جعفر (337ـ260 ق.) تصریحی وجود ندارد، میتوان در آشنایی شمس قیس با ایدهها و آرای قدامة پیرامون نقد شعر که بنا بر تلقّی قدمایی به معنای معرفت محاسن و معایب شعر بودهاست و بازآوری آنها در <em>المعجم،</em> تردیدی به خود راه نداد. آنچه این ادّعا را توش و توان میبخشد، بهویژه اینهمانیهایی است که دربارۀ عیوب شعر و بحثهایی بر سَرِ عیوب معاظله، تناقض، تخلیع، خطاهای لفظی، خطاهای معنوی، کیفیّت مدح و... در این دو کتاب وجود دارد. برخی اشعاری که شمس قیس در کتاب خود به استشهاد آورده نیز فارسیشدۀ شواهد شعری <em>نقد الشّعر</em> در همان مواضع است. البته گاهی شمس قیس در مسائل بلاغت و نقد شعر نظرهایی هم دارد که دربردارندۀ چیزهایی افزون بر نظر قدامة و گاه متفاوت با آن است. خاصّه یکی از جذّابترین اینهمانیهای <em>المعجم</em> با <em>نقد الشّعر، در دیدگاههای این دو نویسنده دربارۀ «مدح» قابل ردیابی است؛ دیدگاههایی که</em> که تأثیرپذیریِ حکما و ادبای اسلامی از فکر یونانی و ارسطویی در مسئلۀ اخلاق را نیز آینگی مینماید. گذشته از اینها، <em>نقد الشّعر</em> نخستین کتاب بلاغیای است که در آن، بلاغت یونانی به بلاغت اسلامی آمیختهاست. از اینرو شمس قیس رازی را به سبب تأثیرپذیریای که از برخی ایدهها و آرای قدامة داشته است، باید کسی دانست که به واسطۀ وی گزارههایی از فکر فلسفی و بلاغی یونانی به کتابهای بلاغی فارسی راه یافتهاست و آثار بلاغی و ادبی متأثّر از خود را نیز به قدر وُسع از آن برخوردار نمودهاست. نهایتاً از مقایسۀ <em>المعجم فی معاییر اشعار العجم</em> و <em>نقد الشّعر</em> به آشکارگی برمیآید که آن نظاممندیای که در الگوی پیشنهادی قدامة برای بازشناساندن جیّد و ردی شعر از یکدیگر هست و با تعریف وی از شعر پیوندی اندامیک دارد، در <em>المعجم</em> نیست.
بلاغت,المعجم فی معاییر اشعار العجم,نقد الشّعر,عیوب شعر
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78202.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78202_c9813b8c4c011514ee85d8fb660c0314.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
بازخوانی نقش انقلاب علمی داروین در شکلگیری نیهلیسم در اندیشههای صادق هدایت
135
158
FA
جعفر
فسایی
دانشآموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه هرمزگان، هرمزگان، ایران.
jfasaei@yahoo.com
نجمه
دری
0000-0001-5417-9411
دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران.
n.dorri@modares.ac.ir
10.22059/jlcr.2020.298669.1429
گذار از دوگانۀ مرسوم و متداول «زیربنا ـ روبنا» و عبور از بزنگاههای شناختهشدۀ سیاسیـ اجتماعی به عنوان محرّکها و متغیّرهای اصلی در شکلگیری موضوعات و مفاهیم، امکانی در نقد ادبی فراهم میسازد که بتوان از زوایای متفاوت به متون نگریست و از این طریق، لایههای معنایی متن را آشکار ساخت. با توجه به این مسئله، در جستجوی مبنای نظری اندیشههای نیستانگارانۀ صادق هدایت میتوان در کنار توجه بر نقش مؤلفههای مهمی از قبیل مؤلفههای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی، به عامل و محرّک بسیار مهم دیگری اشاره کرد و در پرتو آن، توضیحی برای اندیشههای این نویسندۀ مطرح ارائه داد. در نوشتار حاضر، محورهای فکری صادق هدایت که ناظر بر جهانی پوچ، فاقد معنا و غایت و نیز سرشار از تناقضهای چندبُعدی و پیچیده است، در پرتو یک انقلاب علمی مورد بازخوانی قرار گرفتهاست. مراد از انقلاب علمی در این نوشتار، مفهومی است که تامس ساموئل کوهن، فیلسوف و نظریهپرداز تاریخ علم در قرن بیستم، آن را برای توضیح و تبیین پارهای از تحولات فکری و اجتماعی در سنّتهای غربی بهکار گرفتهاست. کوهن معتقد بود که تحول در علم، عامل چرخشها و تغییرات بنیادین در الگوهای فکری، سرمشقها یا پارادایمها میشود. نتایج تحقیق حاضر که از بررسی پارهای از داستانهای کوتاه، نمایشنامهها و نیز مقالههای صادق هدایت بهدست آمدهاست، نشان میدهد که ذهنیّت غالب این نویسنده و روشنفکر مطرح، در مواجهه با هستی و به طور کلی، مبنای نظری تفکرات وی، در برخورد با اندیشههای ماتریالیستی و تکاملگرایانۀ چارلز داروین صورتبندی شدهاست. از این چشمانداز، جهان ابزورد صادق هدایت و غالب محورهای فکری او، ریشه در یک چرخش یا انقلاب در عرصۀ علم تجربی دارد. این انقلاب که در نتیجۀ آن، روایتهای تازه و بدیعی از انسان و مناسبات او در هستی و قرائت تازهای از مفهوم خداوند، در مقابل کلانروایتهای سنّتی و کلیشهای مطرح شد، موجب به وجود آمدن نوعی گسست معرفتشناسانه گشت و نوشتار حاضر سعی کردهاست که صادق هدایت را در این گسست بسیار مهم و بنیادین فهم نماید.
صادق هدایت,ادبیات داستانی,پارادایم,نیستانگاری,ادبیات ابزورد
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78314.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78314_b413af551cababb2f2a9de57731c3acf.pdf
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
پژوهشنامه نقد ادبی و بلاغت
2382-9850
2676-7627
9
4
2021
01
20
بررسی تطبیقی درونمایههای آثار نمایشی عشقی، ایرج و عارف
159
182
FA
علی محمد
مؤذنی
دانشجوی دکتری دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران، تهران، ایران.
moazzeni@ut.ir
تیمور
مالمیر
0000-0001-7417-2188
استاد گروه زبان و ادبیات دانشگاه کردستان، سنندج، ایران
timoormalmir@gmail.com
معصومه
عبادی
استاد گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تهران، تهران، ایران.
masoome.ebadi@yahoo.com
10.22059/jlcr.2019.288198.1330
مضامین نوگرایی عصر مشروطه در آثار بیشتر شاعران و نویسندگان این دوره دیده میشود. منشاء این محتواهای ادبی متأثر از عوامل بیداری ملت بودند و موجد آثار مهم این عصر شدند. تعمق در برخی از این آثار، نگرش خاص و منحصربهفرد صاحبان خود را بر ما روشن میکند و با مقایسۀ دیدگاههای آنان میتوان به تفاوتها یا اشتراکاتی دست یافت. بعضی از آنها همچون وطن، قانون و آزادی در ادبیات، بیانگر دفاع حقیقی از ملتی ستمدیده و جامعهای گرفتار استبداد است، اما گرفتاری در ایسمهای (Ism) روشنفکرانه، همچون ناسیونالیسم، نیهیلیسم و شووینیسم یادآور تجدد به معنی خاصتری است. تعمق در برخی آثار نشان میدهد که افراط در افکار نوگرایانه سبب نوعی تناقض در دیدگاههای متجددانه شدهاست. هرچند مسائل سیاسیـ اجتماعی و انتقاد از آنها، محور اصلی درونمایههای آثار این دوره است، اما لزوماً همۀ منتقدان از یک زاویۀ مشخص به مسائل نگاه نمیکنند. در این عصر، گرایش به نمایش و نمایشنامهنویسی رواج یافت و به لحاظ مردمی بودن، جایگاه عرضۀ تمایلات و نقدهای سیاسیـ اجتماعی شد. شعرای برجستهای نظیر میرزادۀ عشقی، ایرجمیرزا و عارف قزوینی به خلق آثار نمایشی با رویکرد متجددانه و نگاه انتقادی به اوضاع سنّتی ایران پرداختند. هر یک از این ادبا با اندیشه و ایدئولوژی خود و با هدف اصلاح اوضاع سیاسی و اجتماعی به مبارزۀ قلمی روی آوردند. پژوهش حاضر با روش توصیفی ـ تحلیلی به بررسی مضامین برجستۀ مظاهر تجدد در آثار نمایشی عشقی، ایرجمیرزا و عارف، وجوه اشتراک، افتراق و تناقضهای درونمایۀ آثار نمایشی آنان در حوادث تاریخی پرداختهاست و عوامل و مقتضای احتمالی که در گرایش هر کدام از شاعران سهگانۀ مورد بحث مؤثر بودهاست و در آثارشان نمود عینی یافته، شناخته میشوند. نگاه عشقی و عارف به حوادث کاملاً سیاسی بود و ایرجمیرزا ـ نمایندۀ طبقۀ اشراف ـ با افکار مترقی به نقدهای تند اجتماعی میپرداخت و شگردهای هنری در آثار وی پررنگتر بود.
درونمایه,آثار نمایشی,شعر دورۀ مشروطه,اشعار دراماتیک,تجدد
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78201.html
https://jlcr.ut.ac.ir/article_78201_8fb38eb8c1d104dd84f7719e1777e9ea.pdf